شب چله 92



علی و سپهر



سپهر و من



ننه سرما و شوشو جونش



 (سپهر در نقش ننه سرما )


سازه پل _ ماکارونی


خیلی خیلی ممنون از کادر مدرسه و معلم علوم که بچه ها رو

به سمت رشد علمی بیشتر سوق میدن

فرهود و سپهر





( سپهر و پسرخاله )

تحمیلی می شووووووم

چند روزی بود که سپهر متفاوت تر از روزهای قبل خونه میومد

یک روز می لنگید

یک روز پایین چشمش قرمز بود

روز بعد هم زیر دنده هاش کبود

دیگه کلافه شده بودم

رفتم مدرسه و شرح حال روزهای قبل و دادم


آقای رحیمی : خودش از همه شیطون تره

من : درست اما این که نمیشه

اگه نیرو ندارید خودم میام کمک

معلم ورزش باید تو سرویس همراه بچه ها باشه

راننده هم خوب باید حواسش به رانندگی باشه

نمیشه ازش توقع دیگه ای داشت

آقای رحیمی: آقای طوسی باید زودتر

 تو ورزشگاه باشن که بچه ها معطل نشن

واسه همین با ماشین خودشون میرن

من : باشه ... پس من همراه بچه ها میرم و بر میگردم






وقت درس خوندن که میشه.... .... ....  !!!!!!!

بعد از ناهار  از سپهر خواستم تا یکم زبان کار کنه

 تا با امادگی بیشتر سر کلاس حاضر بشه

خودم هم رفتم سراغ دار قالی و مشغول گره زدن شدم 


من : سپهر .... سپهر...

سپهر : بله ... بزار یکم استراحت کنم خوب !

من : از کلاس که اومدی وقت برای استراحت هست

یکم با کتاب زبانت آشتی کن

خیلی نو مونده

سپهر : ای بابا .... دارم میخونم دیگه

من : سپهر ...

سپهر : بله !!!!

گفتم که دارم کار میکنم باز هی بگوووو سپههههر


یه چند دقیقه ای که گذشت دیدم خونه خیلی ساکته 


من : سپهر... ... ... سپههههر ... ... ... س !!!!!


رفتم تا به حساب خودم مچشو بگیرم 

که دیدم بله !!!!!!!!!

دنیا رو آب ببره سپهر ما رو خواب میبره  





28 آبان

وما رفتیم اردووووو

بله درست خوندید 

من هم همراه پسر رفتم اردو

خیلی خیلی خیلی خوش گذشت

انقدر خندیدیم که تا شب ماهیچه های فکم باز نمیشد



عکسها در ادامه مطلب

ادامه نوشته

آیا کسی هست ... ... ... ... !!!!!!!!!!!!

آپلود عکس


آپلود عکس">

آپلود عکس">

آپلود عکس">

آپلود عکس">

آپلود عکس


                                              (مشهد _چهارراه لشکر_ظهرعاشورا)  


یه روز قبل از تاسوعا تو تاکسی نشسته بودم 

تلفن راننده زنگ خورد

آقای راننده : هوم ....... نه ........هوم........ نه فردا شبه ......

قیمه ....... فردا شب .... هوم... بیاین خوب ...... نه ...

خبر کن ....هوم ....هوم.... خداحافظ

آقای مسافر ( مخاطب آقای راننده) : کجا شله مدن !!!!!!

آقای راننده : حسینیه ی ... فردا شب شله مده امشب قیمه مده

ای دهه هر شب آبگوشت مدادن

آقای مسافر : ساعت چند غذا مدن ؟

آقای راننده : از  10 شرو موکنن اما باید 9 اونجه بشی 

وگر نه دراره مبندن .....  ..... .....

.... .... : ...........  ....  ........  ......

همینطور که داشتن آمار رد و بدل میکردن ذهنم رفت و رفت

 یاد اون جمله ی معروف افتادم 

هل من ناصر ینصرونی  ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟


(بعضی از عکسها هنر اقای پدر هست و بعضیها هم اینجانب )

سووووووووووسسسسک

چندش آورترین اتفاق تاریخ دیشب رخ داد

همه جا تاریک بود

نور کمی از چراغ خواب برای دید کافی به نظر میرسید

تقریبا میشه گفت خواب و بیدار بودم که احساس سرما کردم

با خودم گفتم این پسر شب روش و پس میزنه سرما میخوره

رفتم پکیج و روشن کنم که یک صدای ترق شنیدم

مثه صدای پلاستیکهای حباب دار که تو بچگی میترکوندم

پایین پام و نگاه کردم

وااااااااااااای هنوز هم داره یه جوریم میشه

سوسک بی ادب و دیدم که انتهای بدنش منفجر شده بود

با اون شاخکهای چندشش داشت دست و پا میزد

چنان جیغ بنفشی از ته ته ته دلم کنده شد که نگو

اقای پدر و پسر طلا دوان دوان اومدن

این جانب هم

همچنان جیغ میزدم

پا لنگی پا لنگی خودم و رسوندم تو حمام و

تا جا داشت با لیف و صابون پام شستم

اما راستشو بخوایین هنوز هم احساس میکنم چندشه پام

دومینو

هفته گذشته مدرسه سپهر مسابقه دومینو برگزار کرد

ما هم کلی تمرین کردیم

اما متاسفانه هم گروهی سپهر دستش به مهره ها میخوره

و همه چیز خراب میشه

از مدرسه که اومد کلی ناراحت بود 

مطمنم دفعه بعد برنده میشه

( هر کار کردم عکسها آپلود نشد )

سلام

 


         (سپهر و پسرخاله)


      ( پارک خورشید )