بی بدیل  - Bibadil
10 اردیبهشت 1403   29 آوریل 2024
نام کاربر:
کاربر مهمان



به جامعه مجازی بی بدیل بپیوندید... ورود ثبت نام
دروازه تاریخ،

به یاد حاج عیسی خادمی مخلص و وفادار

به یاد حاج عیسی خادمی مخلص و وفادار به گزارش بی بدیل دات کام، چه کسی باور می کند بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران با آن عظمت فقهی، علمی و عرفانی برای محشور شدن با خادم دفترش وضو بگیرد، رو به قبله بایستد و دست هایش را رو به سمت آسمان بلند کند و از خالق هستی بخواهد: «خدایا! مرا با حاج عیسی محشور کن» و وقتی با تعجبِ پسرش روبرو شود، خیلی محکم و صادقانه بگوید: «خب! شما که او را نمی شناسی».


به گزارش بی بدیل دات کام به نقل از ایسنا، ۱۷ دی دومین سالگرد درگذشت حاج عیسی جعفری خادم امام خمینی (ره) در سال ۱۴۰۰ است.

حاج عیسی جعفری که هشت سال خدمتگزار امام خمینی بود، در خاطره ای از یادگار امام، به مقام و منزلتی که نزد امام خمینی داشت، اشاره نمود.
حاج عیسی در بخشی از خاطراتش تعریف کرد: «یک روز اتفاق خیلی عجیبی برایم افتاد که حاج احمد آقا را هم متعجب کرده بود. او به اتاق من آمد و اظهار داشت: «نمی دانم تو دیگر کی هستی؟» گفتم: خب نمی دانم شاید من آدم باشم، شاید هم نه.
حاج احمد آقا اظهار داشت: «من نزد امام رفتم، دیدم دست نماز گرفته و در آشپزخانه ایستاده رو به قبله می گویند: «خدایا من را با حاج عیسی محشور کن.» من ناراحت شدم؛ رفتم جلو گفتم: آقا این چه حرفی است که شما می زنید. مردم همه به امام و ائمه ملتجی می شوند، شما به حاج عیسی؟ گفتند: «خب شما که نمی شناسید.»
رویای وصل
عیسی جعفری که در دفتر امام خمینی(ره) به حاج عیسی معروف شد، پیش از خدمتگزاری امام در خیابان خراسان سکونت داشت و با یکی از روفقایش در محدوده میدان شوش مغازه جگرکی و گوشت فروشی راه انداخته بود، اما بر اثر یک اتفاق و به علت علاقه شدیدی که به امام پیدا کرد، در تابستان ۱۳۶۰ در سن ۵۴ سالگی همه چیز را رها کرد و سهمش از مغازه را به دوستش بخشید و راهی دفتر امام در جماران شد.


ولادت
عیسی در سال ۱۳۰۶ در روستای ابرجس نزدیکی روستای کِرمجگونِ قم متولد شد. تا پیش از درگذشت پدرش اسدالله، به مکتبخانه فرستاده شد و سواد قرآنی یاد گرفت اما با مرگ پدرش به اتفاق مادر و بقیه اعضای خانواده اش به تهران آمد و در محله های اطراف جنوب شهر، در میدان شوش ساکن شد.
این جوانِ روستایی، کار در تهران را با دستفروشی و دوره گردی آغاز کرد و سال ها بعد با شراکت یکی از دوستانش در محدوده میدان شوش، مغازه جگرکی و گوشت فروشی باز کردند.
عیسی در سومین سال پیروزی انقلاب اسلامی به بیت امام خمینی رفت و با اخلاص، درستکاری و ارادت قلبی به ایشان توانست، اعتماد و محبت امام و خاندان ایشان را آنچنان به خود جلب نماید که بنیانگذار جمهوری اسلامی با آن عظمت قلبی، ایمانی و عرفانی در آرزوی محشر شدن با او بود.
عشق روح الله
عیسی جعفری در خاطراتش از نحوه آشنایی و ورودش به بیت امام، تعریف کرد: «در زمان حضور امام خمینی(ره) در جماران و در بحبوحه حوادث بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی در تیر ۱۳۶۰، حاج احمد آقا اعلام نمود ما یکی را برای حضور در جماران می خواهیم که فلان خصوصیت ها را داشته باشد. کسی را می خواهیم که شبانه روز در جماران مستقر باشد و به او اطمینان داشته باشیم.
خواهرم که در نجف خدمت امام بود مرا معرفی نمود. اقلیما به ایشان می گوید من برادری دارم در اینجا زندگی می کند و مورد اطمینان است. وی که پیش تر یک مرتبه زمینه ساز ملاقات من با امام در همان جا و یک مرتبه هم در قم شده بود، این دفعه زمینه ساز امری مهم تر و سرنوشت ساز برای من شد.
حاج احمد آقا از او در مورد پیشینه من می پرسد و اقلیما هم سرگذشت من و فعالیت هایم را به صورت مبسوط برای او تعریف کرد؛ سرگذشتی که یادگار امام به آن علاقه داشت و بعدها با ذوق از من می خواست برایش تعریف کنم. در نهایت ایشان موافقت اولیه خویش را برای حضورم در بیت اعلام می کند و می گوید زنگ بزنید بیاید.
بالاخره لحظه موعود فرا رسید. از جماران به من زنگ زدند و گفتند امام شما را می خواهد و بدون تامل به آنجا رفتم. گویی دنیا را به من داده بودند و دیگر هیچ آرزویی نداشتم.
من تازه از قم جگر و دل و قلوه و گوشت خریده و به تهران آورده بودم. اتفاقا شریکم هم در آن چند روز به مغازه نمی آمد. ماجرا را شرح دادم و گفتم من این بارِ جدید را باید بفروشم وگرنه خراب می شود. با اکراه قبول کردند. سه روز طول کشید و در این سه روزه سه مرتبه زنگ زدند و پیگیر شدند. تمام بار را که فروختم به شریکم گفتم به مغازه بیاید. در را بستم و کلید را به او دادم. گفتم بیا این دکان مال تو من هم چیزی از سهمم نمی خواهم. شما برو درِ آنرا باز کن و با توکل بر خدا برای خودت کار کن.
بعد از تماس از سوی حاج احمد آقا، همان اول پیشنهادشان پذیرفته بودم و حتی یک لحظه هم تردید نکردم. این در حالی بود که به لحاظ مالی و حقوق و مسائلی از این قبیل اصلا صحبت نکردند و من هم سؤالی نپرسیده بودم اما یادم هست وقتی کار را آغاز کردم، حاج احمد آقا حقوق مناسبی به من می داد.
بعد از ورود به بیت، ابتدا خدمت حاج احمد آقا رسیدم چون ایشان تا خوب از خلقیات هر کس اطمینان پیدا نمی کرد، نمی گذاشت با امام باشد. در نهایت حاج احمد آقا دستور دادند مسئولیت تلفن ها با شما باشد و نخستین وظیفه ام مشخص شد. البته بعدا کم کم کار و مسئولیت ها و اختیاراتم زیاد شد.
وقتی وارد بیت شدم خیلی دلم می خواست که امام را سریع تر زیارت کنم. در روز اول اصلا این امر حاصل نشد و ناراحت و مغموم از این مساله روز را به پایان رساندم اما در روز بعد مطلوب حاصل شد و بالاخره خدمت ایشان رفتم. نخستین دیدارم با امام بسیار ساده بود. رفتم و حضرت امام را زیارت کردم و دستشان را بوسیدم و امام هیچ سؤالی نکرد.
از آن پس مدام توفیق زیارت امام را داشتم. به غیر از برخوردهای کاری، هنگام قدم زدن ایشان در حیات و اوقاتی که در حسینیه ملاقات عمومی داشتند هم امام را می دیدم. در وقت ملاقات با امام فقط سلام و احوال پرسی می کردم و اصراری به این نداشتم که دست ایشان را ببوسم؛ می فهمیدم که امام خیلی دوست ندارد که دست ایشان را ببوسم.
امام مرا حاج عیسی صدا می کردند و من هم امام را «آقا جوون» صدا می کردم.»
غلامعلی رجایی

1402/10/17
10:26:36
5.0 / 5
268
تگهای خبر: اثر , خانواده , خرید , فعالیت
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۴ بعلاوه ۲
تمام حقوق معنوی سایت بی بدیل طبق قوانین مالکیت معنوی محفوظ میباشد
درباره ما  پیشنهادات  تبادل لینک
سایت بی بدیل دات کام  ،