بی بدیل  - Bibadil
09 اردیبهشت 1403   28 آوریل 2024
نام کاربر:
کاربر مهمان



به جامعه مجازی بی بدیل بپیوندید... ورود ثبت نام
علی حاتمی:

ممدل چای قبلی رو با مشایخی خورده حالا با عزت!

ممدل چای قبلی رو با مشایخی خورده حالا با عزت! بی بدیل دات كام: احمد بخشی كه دستیاری اول شمار زیادی از آثار حاتمی را بر عهده داشته، حرف های كمتر شنیده شده بسیاری برای گفتن دارد كه مرور آنها در سالروز 75 سالگی علی حاتمی خالی از لطف نیست.



به گزارش بی بدیل دات كام به نقل از ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «هزاردستان»، «تهران روزگار نو»، «دلشدگان»، «مادر»، «جعفرخان از فرنگ برگشته»، «كمال الملك»، «سوته دلان» و... بخش عظیمی از كارنامه كاریش گره خورده به علی حاتمی. بیشتر از دو دهه در كنار او شاهد ضبط و ثبت برخی از بهترین آثار تاریخ سینمای ایران و خاطرات تلخ و شیرین آنها بوده. احمد بخشی كه دستیاری اول شمار زیادی از آثار حاتمی را بر عهده داشته، حرف های كمتر شنیده شده بسیاری برای گفتن دارد كه مرور آنها در سالروز ۷۵ سالگی علی حاتمی خالی از لطف نیست.

برای سورچی كلاس می گذاشت

سر كار خیلی راحت و اهل بگو بخند بود. حواسش به همه بود. در سلام و علیك یكهو قدش كوتاه می شد، دولا می شد و به همه سلام می كرد، فرقی نمی كرد طرف مقابلش كه باشد. همه این خصوصیت علی را به یاد دارند. حواسش بود كه سر كار اتفاقی برای كسی نیفتد. در «هزاردستان» با مسئول درشكه ها یك ساعت ونیم حرف می زد كه چطور اسب ها را به گاری ببندند كه رم نكند. چند باری اسب ها رم كرده و درشكه را خرد كرده بودند منتهی كسی در درشكه نبود و فقط سورچی بود كه اتفاقی برایش نیفتاد. دو ساعت تمام برای سورچی كلاس می گذاشت تا مبادا درشكه از كادر بیرون برود.

دیالوگ را فدای تصویر نمی كرد

خیلی ها می گفتند فیلمنامه ندارد. اصلاً از این خبرها نبود. من همه فیلمنامه هایش را دارم. فیلمنامه را با خلاصه ای از هر سكانسی می نوشت و دو خط دیالوگ. بازیگرها را كه انتخاب می كرد بر مبنای آنها دیالوگ می نوشت. حتی اگر اتفاقی می افتاد و بازیگری جایگزین می شد تمام دیالوگ های قبلی را كنار می گذاشت و طبق چهره بازیگر جدید دیالوگ می نوشت. در هزاردستان برای نقش ابوالفتح كس دیگری انتخاب شده بود، قرارداد هم بست و لباس هایش را هم دوختند اما نتوانست بیاید. آن زمان نصیریان سر فیلم «سربداران» بود و سرش را تراشیده بودند. او كه برای نقش ابوالفتح انتخاب گردید حاتمی با وجود آگاهی از این كه فیلم دوبله می شود از نو برایش دیالوگ نوشت چون برای صدا دیالوگ نمی نوشت برای چهره می نوشت. پلان ها را كه می گرفتیم تمام هم و غمش می شد دیالوگ. حواسش بود كه یك واو این طرف و آن طرف نشود. سر مونتاژ اگر مانیتور می گفت این پلان را دربیاوریم حاتمی می گفت نه، آن وقت دیالوگ هایمان به هم می ریزد. دیالوگ را فدای تصویر نمی كرد. اگر هیچ راهی برایش باقی نمی ماند آن وقت زمان دوبله مجبور می شد كمی جمله را تغییر دهد. نمی گذاشت مو لای درزش برود. واقعاً هم دیالوگ هایش مثل زنجیر به هم بافته شده بود، یك حلقه را كه درمی آوردی، به هم می ریخت.

دوبله بدون حاتمی تعطیل بود

سر ساخت موسیقی ممكن بود نیاید اما سر دوبله امكان نداشت؛ چون كه ربط مستقیم پیدا می كرد به دیالوگ ها و جنس صدا. با ناصر طهماسب خیلی مَچ بود و حرف هم را خوب می فهمیدند. با مدیر دوبلاژهای دیگر هم دوست بود اما ترجیح می داد با طهماسب كار كند. در «هزاردستان» هم علیرغم این كه مدیر دوبله آقای كسمایی بود اما طهماسب كار می كرد. نقش ابوالفتح (علی نصیریان) را هم خود طهماسب گفت و جاهایی كه ابوالفتح تركی حرف می زد را آقای خسروشاهی. منوچهر اسماعیلی هم در تمام كارهای حاتمی بود. در «مادر» جای محمدعلی كشاورز و اكبر عبدی و جمشید هاشم پور حرف زد و در «هزاردستان» جای هفت نفر: پیری و جوانی كشاورز، پیری و جوانی انتظامی، پیری و جوانی مشایخی و جای جمشید لایق در سرشماری. ناممكن بود یك كلمه را ضبط كنند و حاتمی غایب باشد.

هی پشت سرش را نگاه می كرد

علاقه اش به قصه گویی بیشتر از همان پای كرسی مادر بزرگ می آمد و قصه های حسن كچل و... از قصه دورانی كه هنوز حاتمی به دنیا نیامده بود. قصه های مادربزرگ یك شتكی می زد و او رجوع می كرد به كتاب هایش. از نثر قاجار هر كس دیگری هم كه تعریف می كرد كیف می كرد از آن كلمات. اساساً حاتمی از خودش جلوتر نمی رفت. هی پشت سرش را نگاه می كرد. در فیلم «مادر» هم كه مربوط به زمان حال است بالاخره یك فلاش بك كوتاهی به گذشته می زند و آن شب بارانی را تصویر می كند كه پدر پیش از رفتن به تبعید با درشكه از زندان به خانه می آید. انگار در زمان حال قرار نداشت و باید سری به گذشته می زد.

«هزاردستان» انتقادها را زیاد كرد

بعد از پخش «هزاردستان» یك دفعه شروع كردند به ایراد گرفتن؛ آن زمان هم در پاسخ به این انتقادها گفتم آخر مگر می شود علی حاتمی كه حواسش به دكمه پیراهن مفتش شش انگشتی است كه جدید نباشد، صدفی و دست ساز باشد و حتما یك موج بنفش هم داشته باشد، حواسش به ریل و واگن اسبی به آن بزرگی نباشد. او آنها را فقط برای زیبایی گذاشته بود كه وقتی ماشین ها كه می آیند و می روند این واگن اسبی هم از كنار آنها رد شود. كشتن شعبان را هم در واگن اسبی گرفت. در حالیكه شعبان استادخوانی بود اما چون استخوان كله پزی ها را جمع می كرد تا سیریشم درست كند و به نجاری ها بفروشد بهش می گفتند شعبان استخونی. شعبان بی مخ یا جعفری كه چند سال پیش در آمریكا فوت كرد اصلاً آن زمان به دنیا نیامده بود.

«هزاردستان» را زیر بمباران ساختیم

دستگاه های موسیقی ایرانی حال و هوایی دارد كه هر كدام مناسب یك زمان است. حاتمی می دانست من از ردیف موسیقی سنتی شناخت دارم، همیشه من را پیشقدم می كرد. فیلم را به آهنگسازها نمایش می داد اما من را می فرستاد پای گفتگو. پیشنهاد موسیقی فیلم «مادر» را هم من به ارسلان كامكار دادم. چون این تست را در هزاردستان زده بودم. آقای حنانه برای «هزاردستان» موسیقی ساخت اما در میانه كار خوردیم به جنگ و بمباران، نصف موسیقی ضبط نشده بود و نوازنده ها به شهرستان ها پناه برده بودند. تلویزیون هم اصرار داشت كه سریال باید جمعه ها پخش شود. برای زمان قاجار «هزاردستان» و قسمت بازارچه اش، من و خدابیامرز روبیك منصوری از خانه نوار می آوردیم از مشكاتیان و عندلیبی و... البته با اجازه رئیس حفظ و اشاعه موسیقی. خود آهنگسازها ماجرا را نمی دانستند و بعدها گلایه كرده بودند كه چرا حنانه بدون اجازه ما از آنها بهره برده است.

شجریان می گفت حكایت ایرج و فردین نشود

قراراین نبود كه شجریان برای «دلشدگان» بخواند. شجریان هم نمی آمد برای یك فیلم آواز بخواند. اول یك خواننده آمد به اسم ابوجلادی. موسیقی سفره خانه را كه در دستگاه اصفهان هست، ضبط كردیم و او خواند. (حسین) علیزاده از یك بخش هایی ناراضی بود. چون بالا نوشته بود و صدای ابوجلادی یك جاهایی نمی رسید. گفت فعلاً این را داشته باشیم تا من با خواننده دیگری همین آواز را تكرار كنم. كرامتی را آورد كه صدایش چپ كوك بود و می توانست بالا بخواند. خواند، درست هم خواند اما فیلمبرداری كه به اتمام رسید حاتمی به علیزاده گفت صدایش را نمی پسندم، كاری بكن كه این را شجریان بخواند! آن زمان گویا ارتباط علیزاده و شجریان خیلی خوب نبود. حاتمی این دو را یك شب دعوت كرد به خانه اش و نشستند به صحبت كردن تا شجریان قبول كرد؛ بدون این كه فیلم را ببیند. البته دورادور خبر داشت كه حاتمی راجع به تاریخچه موسیقی سنتی مان فیلم ساخته. حاتمی را قبول داشت و می گفت خوب كسی سراغ این كار رفته. برای شعری كه كرامتی خوانده بود امین تارخ لب زده بود اما آقای شجریان گفت من روی لب بازیگر نمی خوانم، فیلم حیف است، می شود حكایت ایرج و فردین. اظهار داشت: شما یك جورهایی مونتاژ این خواننده را عوض كنید و از آیینه كاری های سقف و امارت و اینها كار كنید من خودم شعر را هم انتخاب می كنم. دستمزد هم نگرفت. گفت برای فیلم شما می خوانم اما موسیقی مال خودم می شود. آن موقع ها موسیقی هم برای تهیه كننده فیلم می شد. غزل ها را هم خود شجریان برگزید به جز ترانه «ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم». اصل ترانه برای خود حاتمی بود اما یك جاهایی را ارشاد ایراد گرفته بود؛ می گفت با بار می آمدیم و از ملك ری آمدیم. حاتمی وقت نداشت درستش كند، ایراد به كارش كه می گرفتند یك خورده عصبی می شد. آقای علیزاده كه با فریدون مشیری آشنا بود ترانه را به ایشان داد تا تصحیح كند و بار می و ملك ری را تغییر دهد. همزمان با اكران فیلم هم كاستش كه برای آقای شجریان و آقای علیزاده بود بیرون آمد كه خوب هم فروخت.

فروهر همه را قورت می داد

طراحی صحنه و لباس حاتمی طوری بود كه بازیگر كه در آن فضا قرار می گرفت همانی می شد كه باید می شد. با آن لباسی كه حاتمی تن آنها می كرد، كلاهی و تاجی كه بر سرشان می گذاشت، با آن صحنه آرایی، همین كه بازیگر می آمد و لای این زرق و برق ها می لولید می رفت به همان دوره و عصر. همیشه هم با یكسری بازیگر ثابت كار می كرد، یكی - دو نفر عوض می شدند اما مثلاً مشایخی و انتظامی و نصیریان و داود رشیدی و كشاورز حتما بودند. منتظر می ماند تا بازیگر مد نظرش از سفر و كاری كه داشته برگردد، می گفتیم فلانی را جایگزین كن می اظهار داشت: «اون كه نمی تونه دیالوگ من رو بخونه.» همه حواسش به دیالوگ بود. پیش از فیلمبرداری دیالوگ ها آماده بود و اگر صحنه ۴ و ۵ نفری داشتند جلسه تمرین می گذاشت، آن هم در خانه اش. مثل صحنه فالوده فروشی «هزاردستان» كه همه با هم هستند. تازه فروهر هم هست با آن عینك دودی اش. فروهر همه را درسته قورت می داد تازه چشم خواندن هم نداشت. یك چشم اش مصنوعی بود و چشم دیگرش سر سریال، آب مروارید آورده بود. یك صفحه دیالوگ را من می خواندم و فوری حفظ می كرد. چنین حافظه ای را در تاریخ سینما ندیده ام. در این ۵۰ سالی كه در خدمت سینما بودم بازیگر مثل او ندیدم، درجه یك بود، این را حاتمی هم قبول داشت.

از مانی حقیقی تا لیلی رشیدی در «هزاردستان»

حاتمی با دو دسته از بازیگرها نمی توانست كنار بیاید؛ بچه ها و آنهایی كه سن شان خیلی بالا بود. وقتی خانم چهره آزاد پلان داشت باید حتما من بودم و وقتی هم با بچه ها كار داشتند من را صدا می كرد و خودش می رفت كنار تا مبادا بچه ای را دعوا كند اما با لیلا (حاتمی) خودش كار می كرد. در هزاردستان لیلا دوم ابتدایی بود. سر كلاس هم همه دختر بچه ها دوست های قدیمی و همكلاسی لیلا هستند؛ لیلی رشیدی، صنم دختر نعمت حقیقی و لیلی گلستان. حتی مانی هم در هزاردستان بود. همان پسر بچه ای كه به همراه یك پیرمرد به گراند هتل می آیند، پیرمرد به دیدن انتظامی می رود و بستنی سفارش می دهد و از گارسون می خواهد كه یك بستنی هم برای نوه اش در درشكه ببرد. مانی لباس كازرونی به تن دارد و كلاه پهلوی هم سرش گذاشته.

از زیر تخت برای چهره آزاد سوفله می كردم

برای پیدا كردن بازیگر نقش مادر خیلی گشتیم. حاتمی مادری می خواست كه صورتش و حتی نگاهش یك نكته منفی نداشته باشد. دنبال چهره ای نورانی بود كه وقتی جانماز جلویش پهن می كنند به او بیاید و سجاده مثل لباسی بر تن اش بنشیند؛ كسی مثل ایران دفتری در «قیصر»؛ با آن موهای یك دست سفید و چهره نورانی كه وقتی پشت شیشه ایستاد و نگاه كرد، گریه اش را همه باور كردیم و اشك ریختیم. ایشان فوت شده بودند و نقش به خانم چهره آزاد رسید. خانم چهره آزاد نخستین بازیگر زن بود. در تئاترهای لاله زار مردها زن پوش بودند و جای زن بازی می كردند تا زمانی كه خانم چهره آزاد آمد. اسم و فامیلش هم چیز دیگری بود اما چون نخستین كسی بود كه روی صحنه آمد این اسم را رویش گذاشتند: چهره، آزاد. سر فیلم «مادر» خیلی حواس جمع نبود و نمی توانست دیالوگ ها را حفظ كند. یك تخت در حیاط بود كه من می رفتم زیر تخت و سوفله می كردم. با هیچ كس دیگر هم نمی توانست كار كند. از «سوته دلان» با هم رفیق شده بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم.

مرگ بلندقدترین بازیگر در «مادر»

لوكیشن فیلم «مادر» در خیابان شیخ هادی، خانه یك پزشك یهودی بود كه تنها زندگی می كرد. در یكی از اتاق ها زیلویی پهن كرده بود، با زیرشلواری می نشست روی همان زیلو و منقل و قوری چای هم جلویش. ۴ بعدازظهر به بعد مریض هایش می آمدند و همان جا نسخه می گرفتند. عزیز (گلچین) هم فامیل او بود، بامداد ها پلاستیكی پهن می كرد لب جوی و آفتابه و كاسه و لگن می فروخت. حاتمی با عزیز و محمود لطفی و اكبر عبدی و قباد شاپوری تركیب عجیب و جالبی ساخته بود كه همبازی بودند. در یك صحنه قرار بود این ۴ نفر پشت به دوربین حركت كنند تا ته كوچه و بپیچند دست چپ و از كادر بیرون بروند. حاتمی رفته بود مسجد محل را ببیند و این پلان را به من و كلاری سپرده بود. اول عبدی رفت و آخر همه لطفی. سر كوچه كه رسیدند دیدیم لطفی همه را ماسكه كرده و بقیه دیده نمی شوند. قرار شد صحنه را باردیگر بگیریم و لطفی كه بلندترین بازیگر بود اول برود. جا تنگ بود و من زیر دوربین كلاری نشسته بودم؛ یك ضربه به پای لطفی زدم كه حاضری، گفت بله و همان جا افتاد روی زمین. همسایه ها ریختن بیرون، یكی آب خنك آورد و دیگری آب قند اما افاقه نكرد. به زور گذاشتیمش روی تشك عقب تاكسی و پاهایش را از شیشه دادیم بیرون تا در بسته شود. روانه بیمارستان سینا شد اما دكتر گفت همان لحظه كه نقش زمین شده بود، تمام كرده. فردای آن روز كار را تعطیل كردیم و رفتیم تشییع جنازه. تابوت اندازه قدش پیدا نمی شد، به یكی از دوستان محمود كه نجار بود خبر دادیم و برایش تابوت ساخت. دفن كردنش هم قصه ای پرماجرا بود و ساعت ها طول كشید، به صورت معمول در هر ردیف یك نفر را دفن می كنند اما چون قد محمود بلند بود دو ردیف می گرفت و نظم تمام شماره ها را به هم می ریخت. بالاخره با كمك خواهر بهمن مفید كه در شهرداری ری معاون بود لب جوی و زیر یك درخت دو ردیف برایش گرفتیم.

نقشی كه شبانه برای هاشم پور نوشته شد

جمشید هاشم پور در فیلمنامه «مادر» نبود. چند سالی ممنوع الكار شده بود. وسط های كار بود كه تهیه كننده گفت آقا اجازه فلانی (هاشم پور) را دادند. حاتمی اول گفت ان شاءالله فیلم های بعدی اما تهیه كننده كه اصرار كرد یك جورهایی به همین فیلم اضافه شود، شبانه نشست و فكر كرد تا به این نتیجه رسید كه پدر در تبعید با اجازه مادر، زنی را صیغه می كند و یك پسر جنوبی هم دارد. اگر خاطرتان باشد همه بچه ها از در كوچه بن بست به خانه می آمدند و تنها هاشم پور بود كه مثل پدر از در خیابان آمد.

ممدل چای قبلی رو با مشایخی خورده حالا با عزت

دلخوری ها قدیمی بود. انتظامی و مشایخی از اداره تئاتر با هم اختلاف داشتند اما هر جا هم را می دیدند سلام و علیك می كردند. هر روز بامداد كه می رفتیم كاخ گلستان، سرویس اول می آمد دنبال من، می رفتیم پی آقای انتظامی و بعد می رسیدم به مهناز و خانه آقای مشایخی. سلام و علیكی می كردند و هیچ صحبتی نمی كردند. سر صحنه هم با هم خوب بودند، مقابل هم بازی می كردند اما با هم حرف نمی زدند. كارشان هم كه تمام می شد یك خسته نباشید به هم می گفتند و می رفت تا سلام بامداد فردا. آقای كشاورز موقع استراحت وقتش را بین این دو نفر تقسیم می كرد. یك چایی با مشایخی می خورد و انتظامی آن سوتر قدم می زد و سكانس بعدی بالعكس. حاتمی از ته دل می خندید و می اظهار داشت: «ممدل چای قبلی رو با مشایخی خورده حالا با عزت.» خدا به علی نصیریان عمر باعزت بدهد. خیلی آقاست. با هر دو كار كرده و گاهی اهتمام می كرد میانداری كند.

غیبت های مشایخی در كلاس حسین علیزاده

جمشید مشایخی را خیلی دوست داشت. می گفت مشایخی شبیه بابامه. دوست داشت در همه كارهایش باشد. در «دلشدگان» هم نقش استاد حسینقلی را برای مشایخی نوشته بود. قرارداد هم بست. منتهی علیزاده گفته بود بازیگرانی كه مقرر است ساز به دست بگیرند باید چهارشنبه ها برای تمرین بیایند تا جلوی دوربین ساز را درست دستشان بگیرند. همه سر تمرین می رفتند به جز مشایخی. تا این كه فهمیدیم درگیر سریال «پیك سحر» است كه نقش یك رفتگر را داشت. برای نخستین بار حاتمی گفت دیگر نمی توانم صبر كنم بگویید فریدون صدیقی بیاید!

تقوایی اظهار داشت: سراغ تختی نرو!

قصد داشت «ملكه های برفی» را درباره سه زن رضا شاه بسازد. با هیچ بازیگری صحبت نكرده بود اما یكی از نقش ها برای لیلا بود.
ارشاد وعده داده بود كه فعلاً صبر كند و او هم مشغول «تختی» شد. یك روز ناصر تقوایی به من گفت شنیده ام حاتمی مقرر است «تختی» را بسازد، به من هم پیشنهاد فیلم طالقانی را داده اند كه قبول نكرده ام، از قول من به علی سلام برسان و بگو سراغ این فیلم ها نرود.

قصه ساخت «تختی» هم مفصل است.

از «گاردن پارتی» تا «آدم برفی»

اختلاف علی حاتمی و اكبر عبدی سر «گاردن پارتی» رقم خورد. در این فیلم اكبر عبدی قرار بود نقش مطرب رو حوضی قدیمی را بازی كند كه زن پوش است. سه - چهار روز در خانه حاتمی قرار گذاشتیم و عبدالله اسكندری هم وسایلش را برای تست گریم آورد. شلیته و لباس تن اش كردیم و عكس هم گرفتیم اما تا علی حاتمی فیلمنامه را بنویسد و تهیه كننده پیدا كند، میرباقری اینها را با خودش برد تركیه و «آدم برفی» را ساخت. حاتمی هم دلخور شد و قید ساخت آنرا زد. هر چقدر اصرار كردم كه فیلم میرباقری برای زمان حال است و فیلم تو برای زمان رضا شاه راضی نشد.

لیلا را هفته به هفته نمی دید

حاتمی انگار تمام زندگی اش را وقف كار كرده بود. لیلا را هفته به هفته هم نمی دید. حتی وقتی فیلمبرداری نداشتیم و داشت فیلمنامه می نوشت، آدم از جلویش رد می شد نمی دید. مست نوشتن بود. زری خوشكام هم همین طور، پا به پای علی حاتمی آمد تا این كارها ساخته شد. كارهایی كه برای شان از هیچ جشنواره ای جایزه نگرفت. می گفت من برای خارج فیلم نمی سازم، اصلاً فیلم های من به درد خارج نمی خورد. اما در جشنواره خودمان هم به او جایزه ندادند، چرا نمی دادند؟ برای خودش اصلاً سؤال نبود می دانست كه نمی دهند. می اظهار داشت: «همین كه فیلمم توقیف نشه و نشون بدن كافیه، نمی خواد به من جایزه بدن!»





منبع:

1398/05/25
11:11:51
5.0 / 5
1904
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۲ بعلاوه ۴
تمام حقوق معنوی سایت بی بدیل طبق قوانین مالکیت معنوی محفوظ میباشد
درباره ما  پیشنهادات  تبادل لینک
سایت بی بدیل دات کام  ،