عرض ادب

با سلام خدمت دوستای گلم و همراهان همیشگی این کلبه ی کوچیک 

من بالاخره خدمت سربازیم دو-سه ماه پیش تموم شد و برگشتم به آغوش این فضا

البته الان که سربازیم تموم شده بار مسئولیت زندگی بیشتر سنگینی میکنه رو دوشم ،

اما سعی خودمو میکنم که بی تفاوت نباشم ... امیدوارم زندگی پر از شادی و جیبای پر پول 

داشته باشید . مخلصم 

یه چند عدد جوک

داشتم مستند راز بقا میدیدم مامانم برگشت و گفت:خاک تو سرت من همسن تو بودم کار خونه میکردم،بچه شیر میدادم،شوهر داری هم میکردم

اونوقت تو نشستی اینجا و داری تلوزیون میبینی؟

یه نگاه بهش کردمو گفتم:مامان دقت کن منم اگه مثل تو اشپزی میکردمو و خونه داری و بچه شیر میدادم عاقبتم میشد عین تو عاقبت بچم هم می شد عین خودم پس به نفع هممونه که همچین ظلمی رو درحق نسل اینده نکنیم باشه؟

.

.

.

 

هیچی دیگه مامانم قانع که نشد هیچی حتی وقتی اسم خواستگار م

یاد نظر منو نمیپرسه خودش ردشون میکنه

--------------------------------------------------------------------------------

دسته بیل رو بده به من !

.

.

.

پدر بیل گیتس خطاب به همسرش

 

هنگام عبور از خیابان دوطرفه

--------------------------------------------------------------------

 

جناب قاضی: خب، علت درخواست طلاقتون چیه؟

.

.

.

زن: clash of clans!!!!

جناب قاضی: جدی ؟ ناموسن؟؟

 

لول شوهرت چنده ؟ میاد تو کلن ما؟؟؟

------------------------------------------------

بالاخره امروز تو دانشگاه یکی بهم گفت مهندس.............

.

.

......آدرس دستشویی میخواست!!!!...........

 

یعنی از ریشه داغون شدم.

-----------------------------------------------------------------

یه روزی بشر جواب همه سوالا رو پیدا میکنه به جز اینکه اکبر جوجه واقعی کدومه :|

 

یه روز دختر ایرانی !

عذر ...

سلام دوستان عزیز و همیشه همراه خودم . چه خبرا . با عرض معذرت واسه غیبت طولانی مدت که اصلا پست نذاشتم . بدجوری درگیر کارایی بودم که نمیشد بیام

تا وقتی که اعزام نشدم پست میذارم و شما هم حمایت کنید  دمتون گرم

نقاشی های دوران کودکی

 

 

ﺧﺎطﺮات ﺑﺎﻣﺰه

رﻓﺘﻢ ﺣﻤﻮم، ﻣﯽ ﮔﻢ اﮔﮫ ﮔﻮﺷﯿﻢ زﻧﮓ ﺧﻮرد ﺟﻮاب ﻧﺪﯾﻦ. ﮔﻮﺷﯿﻢ زﻧﮓ ﺧﻮرده، ﺧﻮاھﺮ ﮐﻮﭼﯿﮑﻢ ﺑﺮداﺷﺘﮫ ﮔﻮﺷﯿﻮ ﻣﯽ ﮔﮫ: دادﺷﻢ ﮔﻔﺘﮫ ﺟﻮاﺑﺘﻮ
ﻧﺪﯾﻢ. ﺑﺎھﺎت ﻗﮭﺮه... ﺧﺪاﺣﺎﻓﻆ!
ﯾﮫ ﺑﺎر از ﻓﺸﺎر دﺳﺘﺸﻮﯾﯽ داﺷﺘﻢ ﻣﯽ ﺗﺮﮐﯿﺪم. ﺗﺎ رﺳﯿﺪم ﺧﻮﻧﮫ ﭘﺮﯾﺪم ﺗﻮی دﺳﺘﺸﻮﯾﯽ و ﺷﺮوع ﮐﺮدم ﺑﮫ ﺑﺎز ﮐﺮدن دﮐﻤﮫ ھﺎی ﭘﯿﺮاھﻨﻢ. ﺑﮫ دﮐﻤﮫ
آﺧﺮ ﮐﮫ رﺳﯿﺪم ﯾﺎدم اﻓﺘﺎد ﮐﮫ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﭘﯿﺮاھﻨﻢ رو درﺑﯿﺎرم!
ھﯿﭽﯽ دﯾﮕﮫ... اون ﻗﺪر ﺧﻨﺪﯾﺪم ﮐﮫ ھﻤﻮن ﯾﮫ ذره ﻣﻘﺎوﻣﺘﯽ ھﻢ ﮐﮫ داﺷﺘﻢ از ﺑﯿﻦ رﻓﺖ و… ﺑﮕﺬرﯾﻢ...

رﺳﺘﻮران ﺑﯿﻦ راھﯽ

ﯾﮑﯽ از ﻏﺬاﺧﻮری ھﺎی ﺑﯿﻦ راه ﺑﺮ ﺳﺮ در ورودی ﺑﺎ ﺧﻂ درﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﮫ ﺑﻮد:
"ﺷﻤﺎ در اﯾﻦ ﻣﮑﺎن ﻏﺬا ﻣﯿﻞ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ، ﻣﺎ ﭘﻮل آن را از ﻧﻮه ﺷﻤﺎ درﯾﺎﻓﺖ ﺧﻮاھﯿﻢ ﮐﺮد."
راﻧﻨﺪه ای ﺑﺎ ﺧﻮاﻧﺪن اﯾﻦ ﺗﺎﺑﻠﻮ اﺗﻮﻣﺒﯿﻠﺶ را ﻓﻮراً ﭘﺎرک ﮐﺮد و وارد ﺷﺪ و ﻧﺎھﺎر ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺳﻔﺎرش داد و ﻧﻮش ﺟﺎن ﮐﺮد. ﺑﻌﺪ از ﺧﻮردن ﻏﺬا
ﺳﺮش را ﭘﺎﯾﯿﻦ اﻧﺪاﺧﺖ ﮐﮫ ﺑﯿﺮون ﺑﺮود، وﻟﯽ دﯾﺪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎر ﺑﺎ ﺻﻮرﺗﺤﺴﺎﺑﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﻻ ﺟﻠﻮﯾﺶ ﺳﺒﺰ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﻣﮕﺮ ﺷﻤﺎ
ﻧﻨﻮﺷﺘﮫ اﯾﺪ ﮐﮫ ﭘﻮل ﻏﺬا را از ﻧﻮه ﻣﻦ ﺧﻮاھﯿﺪ ﮔﺮﻓﺖ؟!
ﺧﺪﻣﺘﮑﺎر ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺟﻮاب داد: ﭼﺮا ﻗﺮﺑﺎن، ﻣﺎ ﭘﻮل ﻏﺬای اﻣﺮوز ﺷﻤﺎ را از ﻧﻮه ﺗﺎن ﺧﻮاھﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ،
وﻟﯽ اﯾﻦ ﺻﻮرﺗﺤﺴﺎب ﻣﺎل ﻣﺮﺣﻮم ﭘﺪرﺑﺰرگ ﺷﻤﺎﺳﺖ!

طنز نوشته

خانوما اگه شک داشتید که شوهرتون بهتون خیانت میکنه و به کسی بدبین بودید
شوهرتون رو ببرید نزدیک خونه ی طرف ببینید وای فایش کانکت میشه یا نه!



.........



یکی از انتخاب های سخت زندگی
بعد از امتحان نمیدونی جزوه رو شوتش کنی بیرون
یا
نگهش داری برای ترم بعد

پدرم نیومده… در اومده!

 

گفت وگوی داماد با پدر زن در روز خواستگاری
 
پدر زن: خب آقا داماد پدرتون کجا هستند؟ نیامدند!
 
داماد: وا… ایشون نیستند.
 
پدرزن: کجا هستند؟
 
داماد: در آمده اند با اجازه شما.
 
پدرزن: ای بابا. چرا؟

برخورد یک زن و شوهر با ماموران گشت!

 

 
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
 
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
 
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
 
ماموران مدرک خواستند،
 
زن و مرد گفتند نداریم !
 
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
 
زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم … !
 
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!
 
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!
 
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!
 
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!
 
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی از ما جلوتر از دیگری می رود!
 
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!
 
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
 
هشتم، …
ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید
 

سوال و جواب های ثبت نام یارانه لو رفت! /طنز

مرحله اول: شما خجالت نمی کشی اومدی ثبت نام یارانه؟! آخه 45500تومن ارزشی داره که ازش انصراف نمی دی؟! اصلا هیچ می دونی اگه بیخیال یارانه ات بشی، مسئولین می تونن با بخشی از پول حاصل از انصراف از یارانه، باقی مناسبت ها رو هم بهتون پیامکی تبریک بگن؟!
 
خودت بگو! 45500تومن بیشتر ارزش داره یا اینکه بهت با پیامک تبریک بگن؟! حتی شاید اگه تعداد انصرافی ها از یارانه زیاد باشه این بودجه وجود داشته باشه که مسئولین دولتی در سال 94، به جای پیامک، یکی یکی به شهروندها زنگ بزنه و تلفنی سال نو رو تبریک بگه!
 
اگر شما با توجه به موارد گفته شده؛ هنوز هم رویت می شود یارانه بگیری به مرحله دوم برو!
 

مشخصات زیست محیطی خانم های خاطرخواه / طنز

بیتوته / خانمی كه خاطر خواه شما بشه و واقعاً شما رو دوست داشته باشه اگه از ایل و تبار واتو واتو های اصیل باشه دست به این كارا می زنه 

¤ سعی می كنه دیدن شما لطمه ای به بقیه كاراش نزنه تا اونجایی كه ممكنه به خاطر شما به دلیل غیبت سر كلاساش یه درسش حذف بشه

 

¤ اگه باهاش شوخی های بد بد و خودمونی كنین همچین ضایعتون می كنه اما دو دقیقه بعد خودش یه شوخی بدتر می كنه و شما رو دچار سردرگمی می كنه و گیجتون می كنه

 

¤ قشنگ ترین حرفی كه ممكنه به شما بزنه اینه " مگه خودت خوار و مادر نداری؟

 

رضایت نامه والدین یک مدرسه در یکی از روستا / طنز

در مدرسه ای در یکی از روستاها، از شاگردان خواسته بودیم که از پدرشان رضایت نامه ای بگيرند و بیاورند از دویست نفر شاگرد، فقط یکی بود که پدرش از او راضی نبود دیگر شاگردان رضایت پدر و مادر خود را فراهم کرده بودند! اما در این میان جمله های خوشمزه و بی معنا نیز وجود داشت که چند تا از آنها را در زیر برایتان می نگارم:

1-« حضور مبارک مدیر آقای دبستان(!)محترما معروض میدارم! که … و جعفر از حیث اخلاق ظاهر و باطنی؟ رضایت بخشاست!».

2- «ضمن عرض سلام اینجانب از رفتار و گفتار حسین رضایت کامیل! دارم.»

3- «حضور آقای مدیر! دام شوکته!! بعد از ابلاغ سلام؛ دیگر عباس در خانه بد نیست ولی دست چپ می نگارد!»

هواپیما (طنز)

یک سری استاد دانشگاه رو دعوت کردن به فرودگاه و اون ها رو توی یه هواپیما نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن از بلندگو بهشون اعلام کردن که "این هواپیما ساخت دانشجوهای شماست!"

وقتی اساتید محترم این خبر رو شنیدن، همه از دم اقدام به فرار کردن! همه رفتن به سمت در خروجی، به جز یه استاد که خیلی ریلکس نشسته بود! ازش پرسیدن: چرا نشستی؟ نگو که نمی ترسی!

استاد با خونسردی گفت: اگه این هواپیما ساخت دانشجوهای منه که شک دارم پرواز بکنه، تازه اگه روشن بشه!

لایه محافظ