مگالوپولیس سقوط امپراتوری به روایت کاپولا به گزارش بی بدیل دات کام، وقتی نیو رم، کپی ناقصِ نیویورک، با لباس های مگالونی و دیالوگ های کلیشه ای، چشم به فروپاشی تمدن آمریکایی دارد، کاپولا به جای فیلم ساختن، مشغول نوشتن وصیت نامه ای سینمایی است. سرویس فرهنگ و هنر مشرق - فیلم استعاره ای «مگالوپولیس» ساخته «فرانسیس فورد کاپولا»، که تحقق ساخت آن، آرزوی تمام دوران حرفه ای او بوده، اثری است مملو از ایده ها، آراسته به زرق وبرق های بصری و سرشار از تأملاتی عمیق در رابطه با ی ظلم سیستماتیک، و چشم اندازهای عظیم هنری، فلسفی و انسانی. این فیلم، که با سرمایه ی شخصی ۱۲۰ میلیون دلاری خالق «پدرخوانده» ساخته شده، گامی بلندپروازانه به شمار می آید، همان چیزی که همواره تماشاگران و منتقدان از او انتظار داشته اند، حماسه ای بزرگ که در آن مضامینی چون طمع، فساد، وفاداری و قدرت، درحال خفه کردن بحران هایی درونی و شخصی تر هستند. مانیفیست کارگردان پدرخوانده: آمریکا، امپراتوری ای درحال تمرین فروپاشی فیلم «مگالوپولیس» اطلاعیه ای سیاسی در رابطه با ی آمریکاست و نقدی تند بر زوال آن؛ فروپاشی که در قیاس با «سقوط امپراتوری روم» به تصویر کشیده شده است. داستان در شهری خیالی به نام «رم نو» می گذرد؛ شهری که نه نیویورک است و نه تنها یک متروپلیسِ کمیکی، بلکه تجسمی نو از یک «مگالوپولیس» است - جهانی خودساخته که در آن معمای قدرت و انحطاط، همچون تمدن های کهن، تکرار می شود کاپولا در این فیلم از روشهای فنی روایی متنوعی بهره برده است: دیالوگ های پرتکرار، میان نویس های نمادین و صداهای خارج از قاب که همگی حکم موعظه هایی در رابطه با وضعیت بحرانی آمریکا را دارند. این عناصر سینمایی بشکلی آگاهانه کلیشه وار و اغراق آمیز، سیر نزولی امپراتوری آمریکا را - با تشابهی عمدی به افول امپراتوری روم - به تصویر می کشند. «مگالوپولیس» روایتی اسطوره وار از چرخه حیات امپراتوری آمریکاست؛ قصه ای در رابطه با اوج و افول در عصری که شاهد دگرگونی های شگرف خواهد بود: انقلاب های تکنولوژیک، دگرگونی های اجتماعی و تحولات سیاسی که سرنوشت یک تمدن را رقم می زنند. نوبت تمدنی درحال فروپاشی فرا رسیده است؟ نیو رم، با ساختاری که یادآور نیویورک امروزی است، در عین حال تلمیحی آشکار به روم باستان دارد - از تندیس های سنگی پرابهت گرفته تا نشانه های پیشروی زوال سیاسی. در این شهر، تضادها به اوج خود می رسد: تهی دستان به حاشیه ها رانده شده اند، حال آن که مرفهان در دژهای مدرن خود، ثروت و امنیت را انبار کرده اند. کاپولا در نگاه خود به جامعه معاصر، تصویری از فروپاشی تدریجی ترسیم می کند - جهانی که بی عدالتی ساختاری، سوءمدیریت سیستماتیک و هرج ومرج اجتماعی، ارکان اصلی آنرا می سازند. او با نگاهی تاریخی-تمثیلی، فساد درونی، حرص سیری ناپذیر نخبگان و بی تفاوتی طبقات مرفه نسبت به توده های محروم را همان عوامل محرک سقوط امپراتوری روم بازمی شناسد؛ زوالی اجتناب ناپذیر که در نهایت به خیزشی عظیم و انفجار اجتماعی می انجامد. در آغاز فیلم، نقل قولی مطرح می شود: «تمدن مقرر است فرو بپاشد و باردیگر بازسازی شود.» مردم «نیو رم» چشم به راه روزی هستند که نجات دهنده ای به دادشان برسد. آنها در بین طوفان درونی نبرد برای قدرت، به دنبال یافتن آرمان شهری گم شده اند. کاپولا، که شیفته ی تاریخ - بخصوص امپراتوری رم - است، می کوشد از این فیلم بعنوان رسانه ای برای ترسیم آینده ای هشدارآمیز بهره گیرد؛ آینده ای که در آن فروپاشی تمدن های کهن و ظهور امپراتوری های نوین را پیشبینی می کند اینک آخرالزمان ۲: بازگشت به مدینه فاسده در مقایسه ایالات متحده با امپراتوری روم، با شهری روبرو می باشیم که آکنده از تجملات فاسد، سیاستمداران حیله گر و مردمی غرق در سرگرمی های پیش پاافتاده و غفلت معنوی است. اما این تشبیه در نهایت، به جای پرداختی عمیق، به نمادپردازی های کلیشه ای محدود شده است. شخصیت ها بیشتر از آن که انسان هایی ملموس با تعارضات درونی پیچیده باشند، به مظاهر انتزاعی مفاهیمی مانند «آرمان گرایی»، «حرص»، «بی نظمی» و «آفرینش هنری» تبدیل گشته اند. با این همه، نمی توان از فریبندگی تصویری فیلم گذشت. معماری صحنه درهم آمیزی جسورانه ای از آینده نگاری و زیبایی شناسی کلاسیک رومی است. همان گونه که «اینک آخرالزمان» با خلق فضایی کابوس گونه شناخته می شود، «مگالوپولیس» هم تصویری هول انگیز از جامعه ای درحال فروپاشی عرضه می کند. فیلم همینطور به بحث در رابطه با مسئولیت های حکومت در برابر شهروندان می پردازد که اوج آن در صحنه ای از تظاهرات آشوبگران با کلاه های قرمز و پلاکاردهای حاوی شعار «بازگرداندن عظمت به رُم» تجلی می یابد. در کانون این روایت، رویارویی یک دولتمرد سنت گرا با یک معمار آرمان گرای شهری به مجادله ای فلسفی-ایدئولوژیک بر سر سرنوشت کلان شهری افسانه ای تبدیل می شود؛ هرچند این تضاد فکری از لحاظ دراماتورژی از عمق و پیچیدگی کافی برخوردار نیست و بشکلی ساده انگارانه عرضه شده است. وقتی رؤیا را با پول شخصی می سازند و با کلوزآپ می فروشند فیلم با سرمایه ی شخصی کاپولا ساخته شده و اثری کاملا شخصی است. اما با وجود جاه طلبی آشکار پروژه، این پرسش مطرح می شود که آیا واقعا ساخت مگالوپولیس با این مقیاس عظیم ضروری بوده است؟ بخش عمده ای از فیلم در نماهای بسته (کلوزآپ) فیلم برداری شده است؛ به شکلی که میتوان آنرا حتی روی صفحه ی یک گوشی موبایل تماشا کرد. قبل از اکران جهانی فیلم در جشنواره ی کن، کاپولا اصرار داشت که نمایش اثر صرفا در سالنی با پرده ی IMAX صورت پذیرد. با وجود این، بخش قابل توجهی از فیلم با نماهای بسته (کلوزآپ) تصویربرداری شده است؛ تکنیکی که امکان تماشای آنرا حتی بر روی صفحه ی نمایشگر موبایل فراهم می سازد - به استثنای صحنه ای نامتعارف که در آن مردی از سالن خارج می شود، در مقابل پرده می ایستد و متنی را از راه میکروفون قرائت می کند. فیلم با حضور برجسته ترین بازیگران معاصر سینما همراه است: از آدام درایور و آوبری پلازا تا چهره های آشنا در فیلم سازی کاپولا همچون لورنس فیشبورن و جیانکارلو اسپوزیتو. با این وجود، اجراها حالتی اغراق آمیز و نزدیک به کارتون دارند - شاید عامدانه، شاید هم به سبب سردرگمی در لحن کلی اثر. در بین این همه، یک دیالوگ کلیدی شاید عصاره ی تمام فلسفه ی نهفته در این پروژه باشد: «پریدن به سمت ناشناخته ها، نمایشی از آزادی ماست.» از دراکولای آنالوگ تا دراکولای دیجیتال سه دهه از آخرین فیلم برجسته ی فرانسیس فورد کاپولا، «برام استوکرز دراکولا» می گذرد. فیلم تازه ی او برای اولین بار در جشنواره ی فیلم کن رونمایی گردید، و خیلی از منتقدان و اهالی سینما امیدوار بودند تجربه ای مشابه «اینک آخرالزمان» —فیلمی که ۴۵ سال پیش موفق به دریافت نخل طلای کن شد—را تکرار کنند. با این حال، بنظر می رسد خلق جهانی نو، که امروزه عنصری کلیدی برای فرنچایزهای مدرن هالیوودی شمرده می شود، در حیطه ی تخصص کاپولا نیست. شگفت انگیزتر این که شاید اگر «مگالوپولیس» به جای یک لایو اکشن با جلوه های ویژه ی سنگین، در چارچوب انیمیشن ساخته می شد، مسیر موفق تری را طی می کرد. این فیلم نتوانسته تعادل مناسبی بین لحظات شکسپیری (از جمله اجرای معروف مونولوگ هملت) و صحنه های کمدی اغراق آمیز بوجود آورد. بطور مثال، در صحنه ای که شیا لابوف با لحنی کنایی می گوید: «انتقام وقتی دامن بپوشی، مزه ی بهتری داره»، کاپولا می توانست تسلط هنری خویش را بر این جهان خیالی کامل تر کند - جهانی که می کوشد آمیزه ای از نیویورک مدرن، روم باستان و جنگل های پاندورا (با اشاره به فیلم آواتار) باشد؛ جهانی که در آن سرگرمی های پیش پاافتاده، ما را از مواجهه با پرسش های اساسی زندگی باز می دارد. کلان شهر: محصول آزمون و خطا، نه پاورپوینت و بودجه نفتی در کشورهایی مانند چین و عربستان سعودی، تلاش هایی برای ساخت شهر های هوشمند از صفر صورت گرفته است، اما این مسیر، آن گونه که معمولا در تشکیل کلان شهرها دیده ایم، رایج نیست. کلان شهرها اغلب متولد می شوند، سقوط می کنند، بازسازی می شوند و در گذر زمان، در تقابل با مدرنیته و همراه با نقدهای اجتماعی، به تدریج متحول می گردند. فرایندی که پیشگامانی چون رابرت موزس (در نیویورک) و ژرژ اوژن اوسمان (در پاریس) الگوی آنرا بنیان نهاده اند. شخصیت خیالی «سزار کاتلینا»، طراح شهری که می کوشد نیو رُم را به آینده ببرد، تداعی گر هوارد روارک، معمار آرمان گرای رمان «چشمه» اثر آین رند است. همانند شهرهایی که تدریجاً بالغ می شوند، «مگالوپولیس» هم لحظاتی درخشان و قسمتهایی سردرگم کننده و گاه آزاردهنده دارد. تقابل ایده های معماری سنتی و مدرن در فیلم، تنشی خلق می کند که شبیه به آسمان خراشی به سبک آرت دکو است که میان شکوه یک کلیسای جامع و پیش پاافتادگی یک کافی شاپ استارباکس گرفتار آمده است. شهردار ورشکسته، معمار زمان متوقف کن در روزهای افول کلان شهر فاسد نیو رُم، شهردار تازه منصوبشده، سیسِر (جیانکارلو اسپوزیتو)، شهری را به ارث می برد که در بحران مالی فرو رفته است. رقیب او، سزار کاتیلینا (آدام درایور)، معمار و رئیس بخش طراحی شهری است که توانایی توقف زمان را دارد. کاتیلینا فلزی جدید به نام «مگالون» اختراع کرده و می خواهد با بهره گیری از آن زیرساخت های شهر را بازسازی کند - امری که مستقیماً با برنامه های شهردار در تضاد است. سزار همینطور رابطه ای پیچیده با خبرنگار بدنام، «واو پلاتینیوم» (آوبری پلازا)، دارد که جاه طلبی هایش او را به ازدواج با همیلتون کراسوس سوم (جان وایت)، قدرتمندترین مرد مالی شهر و عموی معشوقه اش، وادار می کند. نوهٔ همیلتون، کلودیو (شیا لابوف)، به هر قیمتی می خواهد این امپراتوری را به ارث ببرد و در نهایت، مجبور است سزار را نابود کند. وقتی سقوط تمدنی، شبیه سقوط جلوه های ویژه است هنگامی که از میان لایه های فاسد نخبگان نیو رُم عبور می نماییم، با داستانی نیمه منسجم و دنیایی آکنده از چرندیات و پوچی روبه رو می شویم که نه جذابند و نه حتی جالب توجه. با وجود بودجه ی کاملا اختصاص یافته ی کاپولا، اعجاب انگیز است که چرا همه چیز چنین ارزان ساخت و بی کیفیت بنظر می رسد. استفاده ی ناشیانه از پرده ی سبز، بیشتر از پیش یادآور فیلمهای پرهزینه ی دهه ی ۱۹۹۰ است که با تظاهر به آینده گرایی، در نهایت به نتایجی ناامیدکننده ختم شدند. روایت فیلم به روشنی زوال یک امپراتوری را به تصویر می کشد - زوالی که در رقابتهای بی امان سه جناح نخبه برای کسب قدرت تشدید می شود. اما در لایه ای عمیق تر، این اثر بشکلی کنایی به نقد تکبر و خودبزرگ بینی انسان ها می پردازد. همان گونه که اشراف زادگان نیو رُم برای تسلط بر شهر تقلا می کنند، بنظر می رسد خود کاپولا هم در دام توهمات سینمایی خود گرفتار آمده است. صدای تلخ جاه طلبی؛ ژولیوس سزار شکسپیر در نسخه ی آین رند قهرمان داستان، سزار کاتیلینا (با بازی آدام درایور)، مخترع مگالون است؛ ماده ای غیرقابل تخریب که بعنوان رئیس آژانس طراحی شهر، می خواهد با آن مگالوپولیس را بازسازی کند. اما او باید با شهردار سیسرو (با بازی جیانکارلو اسپوزیتو) روبرو شود که برنامه هایی مانند ساخت یک کازینو به نام «شهر آتش» را در سر دارد. با این وجود، ساکنان منطقه — که خانه هایشان تخریب شده — هیچ یک از این دو طرح را نمی پسندند. این داستان حالتی شبیه به تصور «آین رند» در رمان «چشمه» دارد، گویی ژولیوس سزار می کوشد شکسپیر را مدرن کند و آنرا بی پروا بعنوان «بهترین اثر ادبی تاریخ» معرفی نماید. فیلم با صحنه ای شروع می شود که سزار کاتیلینا از لبه ی ساختمان به پایین می پرد و فرمان «توقف زمان» را صادر می کند — و زمان متوقف می شود. در این لحظه، او از واچوفسکی ها الهام می گیرد. این صحنه ی توقف زمان، یادآور «ماتریکس» است، اما آن چه نوید می دهد، بسیار فانتزی تر از ادامه ی فیلم خواهد بود. نیو رم یا کالیگولای نئو؟ نسخه ای اخته از تاریخ! با وجود این که برخی «مگالوپولیس» را علمی-تخیلی دانسته اند، فیلم بیشتر شبیه نسخه ای «کالیگولا»ی اخته شده است که در دنیای «نیو رُم» جریان دارد. با قاب هایی زیبا، این شهر نئونوآر و در بعضی لحظات نئوکلاسیک، بسیار شبیه به منهتن امروزی است؛ جز این که مردان با مدل موی کاسه ای دیده می شوند و لباس هایی از جنس گاز یا متریال ساختمانی جدیدی به نام «مگالون» بر تن دارند. سزار در راه خود با فرانکلین سیسرو، شهردار فعلی و مالک سابق خانه های فقرا، درگیر می شود. این دو اولین بار در یک کنفرانس خبری نمایشی رودررو می شوند، جایی که دیگر شخصیت های کلیدی فیلم، همچون همیلتون کراسوس سوم (با بازی جان وایت) و واو پلاتینیوم (با بازی آوبری پلازا)، روی سکویی معلق در بین ماکت شهر حرکت می کنند: یکی به دنبال ساخت کازینو است و دیگری به دنبال ایجاد «مدرسه-شهر» برای مردم. ایده ای متوقف شده پشت ۱۱ سپتامبر کاپولا برای عمق بخشیدن به این تقابل ایدئولوژیک، شخصیت جولیا (ناتالی امانوئل) را بعنوان پل عاطفی داستان معرفی می کند - دختری اهل خوشگذرانی و فرزند فرانکلین که بعد از مشاهدهٔ توقف نمادین تخریب یک ساختمان توسط کاتیلینا، گرفتار تحولی درونی می شود. این فیلم در واقع رویای دیرینهٔ کاپولا بوده که بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر به تعویق افتاد. خیلی از نمادگرایی ها و دغدغه های اثر گویی در زمانی میانجامند که جهان در آستانهٔ آن فاجعهٔ تاریخی متوقف شده است. آن چه در اواخر قرن بیستم ممکن بود "پیش آگهی انه" به نظر برسد، امروز با فاصله ای محسوس از نگرانی های معاصر روبروست - حتی با وجود اشارات گذرایی به دونالد ترامپ و شورش ۶ ژانویه. «آرمان شهر» کاتیلینا؛ جایی برای گفتگو یا جای توقف زمان؟ سیسرو از تصمیم دخترش برای پشتیبانی از کاتیلینا سخت ناخرسند است، و وقتی درمی یابد که او به دشمن دیرینه اش دل باخته، خشمش به اوج می رسد - همان دشمنی که روزی به افترا قتل همسرش تحت تعقیب قرار داده بود. این گره ی نمایشی، هاله ای از تردید بر قهرمان نمایی کاتیلینا می افکند. با پیشروی روایت، آشکار می شود که کاپولا عناصر شخصیت های سیسرو (که نامش طنینی از «فرانسیس» دارد) و کاتیلینا (هنرمند آرمان گرا) را از زندگی شخصی خود وام گرفته است؛ آمیزه ای از دغدغه های خانوادگی و حسرت های هنری. با این وجود، تقابل سیسرو و سزار به طرزی غیرمنتظره فاقد حرارت و تاثیرگذاری است. در «مگالوپولیس»، کاپولا لحظاتی غریب و جسورانه می آفریند تا این اثر را به مانیفستی سینمایی بدل کند - نگاهی که بی اراده روش روایی رایج در خیلی از تولیدات سینمایی و سریال های ایرانی را به یاد می آورد. خودستایی به سبک کاپولا؛ وقتی فیلم بدل به دیالوگ یک نفره می شود آخرین اثر کاپولا به اطلاعیه ای خودارجاعی بدل شده است. اجراهای کاریکاتورگونه آوبری پلازا و شایا لابوف، خاطره فیلم ناموفق «داستان های ساوت لند» (2006) را زنده می کند - اثری که در آن ریچارد کلی با انتخاب بازیگرانی نامتعارف مانند دواین جانسون و جاستین تیمبرلیک، بر مضامین پوچ گرایانه داستان تاکید داشت. در تقابلی جالب، بیشتر بازیگران کاپولا چهره های جدی سینما هستند که این انتخاب به فیلم حالتی تئاتریکال و فاصله دار می بخشد. آدام درایور، استاد به تصویر کشیدن رنج درونی، یک مرتبه دیگر از عمق عاطفی خود در نقش کاتیلینا بهره می برد. صحنه ای که او بر صفحه ساعت عظیم شناور ایستاده و با خشم به موانع خیره شده، بی اراده یادآور اجراهای تأثیرگذارش در جنگ ستارگان است. عناصر علمی-تخیلی فیلم - به استثنای «مگالون» که شباهت مشکوکی به «آنوبیتینیوم» جیمز کامرون دارد - به طور عمده ریشه در حقیقت دارند. اشاره فیلم به ماهواره شوروی که زباله رادیواکتیو بر شهر می بارد، هرچند جذاب اما بدون پیگیری رها شده است. این نقص ها شاید ناشی از محدودیت بودجه باشد، باآنکه کاپولا در دیگر صحنه ها مانند توالی باشکوه عروسی که میدان مدیسون را به میدان نبرد رومی مبدل می سازد، از هیچ هزینه ای دریغ نکرده است. از بلندای قله های پدرخوانده تا بیانیه سیاسی پرهیاهو کاپولا با نگاهی متفاوت به سینمای شهری، به جای روایت از سطح خیابان ها - که تخصص بی نظیر سیدنی لومت بود - ما را به قله ی بلندترین آسمان خراش ها می برد، جایی که نور «ساعت جادویی» بی وقفه بر شهر می تابد. کارنامه ی درخشان او با چهار شاهکار بی همتا (پدرخوانده، گفتگو، پدرخوانده: قسمت دوم و اینک آخرالزمان) و سپس موفقیت های تجاری در صنعت شراب سازی، گواهی بر نبوغ بی حد اوست. این فیلم ساز افسانه ای که از فراز قله های موفقیت به جهان نگریسته، در کنار بزرگان هنر ایستاده و اشتباهاتش را هم پذیرفته، به جای انتخاب بازنشستگی آرام، عمداً «مگالوپولیس» را خلق کرده است - اثری که همزمان هم اطلاعیه ای سیاسی تند است و هم اعترافی شخصی. مگالوپولیس هیچگاه فیلمی سهل انگارانه نیست. باآنکه خیلی از ایده های بلندپروازانه اش به کمال نرسیده اند، اما این دقیقا همان بیان جسورانه و بی پروایی است که هوادارانش سال ها از این کارگردان متهور انتظار داشتند - هنرمندی که هیچ وقت به آرمان هایش پشت نکرد. آدام درایور و جیانکارلو اسپوزیتو با تسلط کامل نقش آفرینی می کنند، در حالیکه صدای پرطنین لورنس فیشبرن در نقش دست راست سزار، به ساختار روایی فیلم غنای بصری می بخشد. با وجود این، کاپولا یک مرتبه دیگر ضعف خود در پرداخت شخصیت پردازی زنان جوان را آشکار می سازد - ناتالی امانوئل با چشمانی معصوم و گشاد، نقش دختر ساده دلی را ایفا می کند که میبایست مجذوب سزار شود، اما دیالوگ های مکانیکی و سطحی نویسنده، اجرای او را به تجربه ای ناامیدکننده بدل کرده است. حضور گروهی از شخصیت های فرعی که پتانسیل بالایی داشته اند اما بشکل مطلوبی بهره برداری نشده اند، بر این ضعف می افزاید: داستین هافمن در نقش تاجری متمول، دی. بی. سوینی در مقام کمیسر خسته و فرسوده، کلویی فینمن در هیات زنی اشرافی و موادمخدرزده، تالیا شایر در نقش مادری روان پریش، جیسون شوارتمن بعنوان معاون شهردار، و کاترین هانتر در جایگاه همسر شهردار با دیالوگ های فلسفی و پرطمطراق. در نهایت، «مگالوپولیس» در بدترین لحظات خود ملال آور و در بهترین حالت، تجربه ای آزاردهنده از آب درآمده است ***مهدی قاسمی